شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

+ قديما هر وقت حالم خيلي بد ميشد سري به کتابفروشي هاي شهر ميزدم
نفس ديدن کتاب ها کمي حالم را بهتر مي کرد
گاهي يکي دوتا کتاب هم که به نظرم خوب مي آمد مي خريدم
بهتر ميشدم
اينبار هر چه کردم پايم به کتابفروشي نرفت
حتي پنج گنج نظامي که چند ماه پيش نشان کردم که بخرم هم
ديگر برايم جذاب نبود خريدنش
بماند براي ديگران...

خطا در آدرس عکس
وسط اين حال ناخوش من... کتاب فرهنگ اسلام در اروپا نوشته خانم زيگريد هونکه ترجمه مرتضي رهباني را بخوانيد کتابي است بس زيبا و خواندني و غرور آور و افسوس زا!!
mariii
پيوست تصوير ؛ آنگاه که کتاب ها در کنار خيابان در پياده روها عرضه ميشوند و گرد و خاک ميخورند درحالي که کفشها در پشت ويترينهاي مغازه هاي کولر دار و جذاب ، جلوه ميکنند .بايد فهميد که پاها جاي عقل ها را گرفته است .
کتابها رو ببين ريختن دور !
@mariii سلام در ناب ارزشمنده حتي اگر کنار خياباني افتاده باشه
@‍‍‍‍ راوندي سلام دور نريخته اند بازار کتاب اراک هست اينجا...گاهي بين همين کتابهاي به ظاهر مهجور کتابهاي بسيار ارزشمندي پيدا کرده ام...
@2براي تو سلام ، البته که در ميان اينهمه کتاب هر کسي با سليقه خودش خواسته هاشو پيدا مي‌کنه . اما بهر حال ظاهر عجيب و غريبي داره که بنظر مياد دور ريخته شدند .
من همه کتابام به انباري منتقل شد خودم کردم جوابش ام گرفتم خدايا شکرت که توبه هم جيزه براي من الحمدالله بهتر از اين نميشه که تو رفتي از يادم تو دادي بر بادم چه چيز از اين بدتر که هنوز نفس کشيدن عالمي دارد که من از عالم خيلي بيزارم چون ويزا ندارم
خدايا افتخار مي کنم شاگرد چنين استاد دانا اما بي رحم و بي بخشش و انتقام گيري افتادم و بدتر که نه چه بهتر ميشد اگر مي‌رسيد به اين دل خسته ام اونوقت مي فهميد هيچ قتلي بدتر از زنده کردن يک مرده و ول کردنش در تنهايي اش براي زنده بودن نبود آنجا که نفسهايش انتظار نفس اش را مي کشيد و او سکوت کرد
برای مشاهده پیام های بیشتر لطفا وارد شوید
vertical_align_top