پيام
+
توي خيابون به سمت مغازه دوستم ميرم
روي تابلويي عکسي از نوشهيدي چسبانده و زيرش نوشته:
*سجاد جان شهادت مبارک*
زل مي زنم به عکس شهيد
به احتمال زياد خيلي از من کوچکتر است
با شهيد نجوا مي کنم:
*خوب واسه خودتون شهيد شديد و برديد ها...*
حرکت ميکنم
به خودم نهيب مي زنم
شايد هم شهيد در من نجوا مي کند
*يک عمر شهيدانه زندگي کرد که شهيد رفت...*

شهيد هادي
99/7/1
2--براي تو
نمي دانم شهيد همين بزرگوار بود يا ديگري، فرقي هم نميکند، همه شان الان سر سفره ارباب مرتزق نشسته اند و سهم من زفير و شهيق نار است که در گوشم ميپيچد:(
.: ام فاطمه :.
:(
انديشه نگار
:(