پيام
+
دو پيرمرد رو ديدم که قبلا توي ميني بوس و اتوبوس باهاشون برخورد کرده بودم.
يکيشون با واکر راه ميرفت و ميخواست بره از کميته امداد ويلچر برقي بگيره و توي سرش هواي تجديد فراش داشت.
پيرمرد ديگه ميرفت کشتارگاه مرغ کار ميکرد، تازه خونه خريده بود و هواي خريدن ماشين براي دخترش داشت...
امشب هر دوتاشون رو ديدم که توي مسجد محل به ديگران اظهار نياز مي کردن:(
خدا هيچ کس رو توي پيري محتاج نکنه:(
غزل صداقت
98/2/2
*محمد سعيد*
خدا باعث و بانيانش رو لعنت کنه