پيام
+
سال هشتاد و پنج بود،
تهران دانشجو بودم.
يه شب يکي از دوستانم گفت: بيا بريم خونه يکي از شهدا.
همراهش رفتم.
سالگرد شهادت شهيد بود
و دوستان و همرزمان شهيد همه جمع شده بودن منزل پدر شهيد
اون شب براي اولين بار اسم شير غرب
*غلامعلي پيچک* رو شنيدم.
امشب دلم عجيب ياد آقا غلامعلي رو کرد...

***انتظار***
98/1/25
در انتظار آفتاب
ان شالله ايشون هم حواسشون بهتون هست...
2--براي تو
http://maysan.parsiblog.com/Old/Feeds/ سلام...ان شا الله