جهان پر از سایه است
پر از اشباح
شبح را نور، دشمن
امروز
آفتابی باش بر قلب خودت
شبح و سایه ها را بشکن
بگذار جهانت یک دست شود
فقط روشنایی
فقط سپیدی
امروز
دیو سیاه خیال را بکش
می سرایم از تو
می نویسم از باد
می شوم من عاشق
می کشم یک فریاد
می شوم من آتش
می شوی تو چون آب
می بری در دریا
این دل لعل ناب
زندگی یک روز است
سخت دراز و طولانی
مرد سخت می خواهد
یا که یک زن گیلانی!(1)
زندگی هر چه که باشد
یک هدف در آن باید
یا رسیدن به زلف نگار
یا که رحمت ز حضرت حق
زندگی بی هدف، چه سر گردان
کشتی بادبان بشکسته
در دل دریای طوفانی
باد می برد به هر سویی
خسته و تلخ و گرداب است
زندگی یک هدف دارد
درست و آدمی باید زیست...
زن گیلانی: زن مقاوم...خواستم بگم یا زنی ز تیپ گولانی که نظامیان ویژه رژیم صهیونیستی هستن...ولی دلم نیومد شعرم رو با اسم اونها نجس کنم!
حوصله نوشتن ندارم
فقط می خواهم نوشتن هایت را
تلافی کنم!
دلم بی قرار است
بیشتر از زلف تو
در دست بادی که هرگز
ندیده موهایت را!
این روزها
لیلایی شده ام
شوریده تر از مجنون
و خاموش تر از
سنگ سرد سخت بی روح
در دل اقیانوس نا آرام!
دست دلم رو شد
برای اقاقیها
عاشق شدند
عطر افشان
قصه فرهاد و بیستون و عشق
تکرار شد
شهرتش را ولی
گلدان اقاقیای مادر برد
می خواهم تلافی کنم
تمام نا آرامی هایت را
ولی چه کنم
نا آرامی کوه
دل چکاوک خانه در کوهسار را
می لرزاند
به ناچار فقط
پاییز می شوم
زرد زرد زرد
آن هم سالی دو سه ماه
صدای تو
در تهی خانه دل من
انعکاس سوزناک فاصله ها است
می بینی
شعرم تمام نمی شود
مثل شَرَّم برای تو...
ولی مثل همیشه
لب فرو میبندم...