سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امروز مشغول فایل صوتی از آیه الله ضیاء آبادی بودم

در میانه کلام به بیتی از حکیم نظامی گنجوی استشهاد کرد

بیت رو پی جویی کردم و به شعر زیبای زیر برخورد کردم

دلم نیومد تنهایی ازش لذت ببرم

تقدیم همه دوستان

ای چارده ساله قرة‌العین

بالغ نظر علوم کونین

آن روز که هفت ساله بودی

چون گل به چمن حواله بودی

و اکنون که به چارده رسیدی

چون سرو بر اوج سرکشیدی

غافل منشین نه وقت بازیست

وقت هنر است و سرفرازیست

دانش طلب و بزرگی آموز

تا به نگرند روزت از روز

نام و نسبت به خردسالی است

نسل از شجر بزرگ خالی است

جایی که بزرگ بایدت بود

فرزندی من ندارت سود

چون شیر به خود سپه‌شکن باش

فرزند خصال خویشتن باش

دولت‌طلبی سبب نگه‌دار

با خلق خدا ادب نگه‌دار

آنجا که فسانه‌ای سکالی

از ترس خدا مباش خالی

وان شغل طلب ز روی حالت

کز کرده نباشدت خجالت

گر دل دهی ای پسر بدین پند

از پند پدر شوی برومند

گرچه سر سروریت بینم

و آیین سخنوریت بینم

در شعر مپیچ و در فن او

چون اکذب اوست احسن او

زین فن مطلب بلند نامی

کان ختم شده‌ست بر نظامی

نظم ار چه به مرتبت بلند است

آن علم طلب که سودمند است

در جدول این خط قیاسی

می‌کوش به خویشتن‌شناسی

تشریح نهاد خود درآموز

کاین معرفتی است خاطر افروز

پیغمبر گفت علم علمان

علم الادیان و علم الابدان

در ناف دو علم بوی طیب است

وان هر دو فقیه یا طبیب است

می‌باش طبیب عیسوی هش

اما نه طبیب آدمی کش

می‌باش فقیه طاعت اندوز

اما نه فقیه حیلت آموز

گر هر دو شوی بلند گردی

پیش همه ارجمند گردی

صاحب طرفین عهد باشی

صاحب طرف دو مهد باشی

می‌کوش به هر ورق که خوانی

کان دانش را تمام دانی

پالان گریی به غایت خود

بهتر ز کلاه‌دوزی بد

گفتن ز من از تو کار بستن

بی کار نمی‌توان نشستن

با این که سخن به لطف آب است

کم گفتن هر سخن صواب است

آب ار چه همه زلال خیزد

از خوردن پر ملال خیزد

کم گوی و گزیده گوی چون در

تا ز اندک تو جهان شود پر

لاف از سخن چو در توان زد

آن خشت بود که پر توان زد

مرواریدی کز اصل پاکست

آرایش بخش آب و خاکست

تا هست درست گنج و کانهاست

چون خرد شود دوای جانهاست

یک دسته گل دماغ پرور

از خرمن صد گیاه بهتر

گر باشد صد ستاره در پیش

تعظیم یک آفتاب ازو بیش

گرچه همه کوکبی به تاب است

افروختگی در آفتاب است






تاریخ : دوشنبه 99/5/27 | 7:57 عصر | نویسنده : برای تو | نظرات ()

تا حالا شده

دلت بخواد که

«همین الآن الآن بمیری؟»

الهی که هیچ وقت

این طور نشده باشی و بعدا هم نشی

من اما

سالها است که

هر لحظه دلم میخواد

«همین الآن الآن بمیرم»

اما ...






تاریخ : یکشنبه 99/4/22 | 1:29 صبح | نویسنده : برای تو | نظرات ()

سلام حضرت عشق

می دانی؟

این نوشتن تنها مُسَکن تمام دردهایم است

دردهایی که در سینه دارم و فریاد نمی توانم

نه محرم اسراری که راز به او گویم

نه غمخواری که تسلیت از او بجویم

سجع واژگان را بی خیال

دلم

همان دلی که بارها سنگیش خواندی

تنگ تنگ تنگ است

تنگ تر از تمام آغوش های عاشقانه

چند ماهی است ننوشته ام

بهتر بگویم

خودم را تسکین نداده ام

شده ام کوه نه

کوهستان درد

دلم میخواهد از زلفت بنویسم

همان گیسوی پریشان محجوب زیر چارقدت را

که حسرت دیدن حتی یک تارش

بر دلم مانده

میخواهم چشمانت را بسرایم

همان چشمانی که حتی یک بار

خیره در چشمانم نَگریست

ولی بسیار گریست

این جناس بیکار ناقص را بی خیال!

و اصلا تمام واژگان را

واژه چه می فهمد عشق را

دلم خودت را می خواهد

دلم تنگ نگاه تو است

زیباترین غزل تمام دورانها...






تاریخ : جمعه 98/9/1 | 1:9 صبح | نویسنده : برای تو | نظرات ()

من مسؤولم

در برابر عمرم

وقتم

جوانیم

عمر تو

وقت تو

پیری و جوانی تو

معنی ندارد

صد من یه غاز بنویسم

عمر خود و وقت تو را هدر بدهم

اخرش هم هیچ به هیچ

روز قیامت

باید پاسخ پس بدم...

پس مفید می نویسم:

«عرض کرد: آقا برای حفظ ایمان در آخر الزمان چه کنم؟

فرمود: زیاد بگو: یا مقلب القلوب ثَبّت قلبی علی دینک»






تاریخ : سه شنبه 98/4/11 | 12:23 عصر | نویسنده : برای تو | نظرات ()
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • بوکیو